نقدی بر نقاشی های زینب موحد
نویسنده: هنگامه عابدین، مجله تندیس، پاییز ۱۳۹۳
تحلیل نقاشی های " زینب موحد" با ظاهری خوش رنگ و لعاب " و چشم نواز ، اگر چه ممکن است ساده به نظر رسد و در اولین نگاهِ تخت و سَر سَری، به اشتباه در زمره نقاشی های " دکوراتیو و تزئینی" قرار بگیرد،اما به تدریج و با دیدی عمیق تر و"روانشناسانه" تر، و با پَس زدن ِ لایه های بصری اولیه ، که با تبحر و شناختِ بی چون و چرای " نقاش" به اصول آکادمیک و مشخصاتِ آموزه های زیباشناختیِ " کلاسیک" آمیخته است،رفته رفته به لایه های( البته نه چندان پیچیده) ی عمیق تر و " معنا" یی پُررنگ تر، در پرده ها مواجه خواهیم گشت. نگاهی تأمل بر انگیز، که می تواند منجر به راهی شفاف برای " رمز گشائی" لایه های درونیِ اثر ، و به قصدِ جستجوی " معنا" بشود. نقاشی هایی که در تعامل و تعادلِ کاملِ " تکنیکِ اجرا" و " موضوع" جلوه می کنند. زن" در نقاشی های "موحد" به مثابهِ "نوعِ دیگری از انسان" و در نهایت به مثابه خودِ " او" و هم نسلانش شخصیتی کلیدی است."زن" نه نشانه ای بر تفکیکِ جنسیتی، که روایتگرِ تنهایی- دوگانگی- از خود بیگانگیِ نسل پریشانِ اوست. " زن" در این نقاشی ها خود " پس زمینه" ی نقش مایه ها ، و گاه در " یکی شدن" با آنها، خود بَدل به همان " نماد ها" می شود. "زن"( در/ یا / با) سطوح رنگیِ نقشمایه ها، پیش از آن که نمادِ دلبریِ زنانه باشد، نشانه های تنهایی و بیگانگیِ سوژه هاست. و این همان چیزی است که نقاشی های "موحد" را که "شرح حالی" از هم نسلی هاش هم هست، را ، از نقاشی های مشابهی که حاویِ کلیشه های جنسیتی و اِلِمان های تکرار شده ی " زنانگی" هستند، متمایز می کند. آری....نسل دهه شصت. نسلی عجیب و زاده ی خشونت .جسور ،اما بیگانه با جهان. در حرکت و گریزان. در انجماد و مسخ و خموش . بیزار از سکون ،و تعظیم ...اما تسلیم. نسلی از تجربه بریده، هیچ شرطی نتابیده، دست کم بر نتابیده درخلوت اش. اگر چه با نقاشی متعهد به میثاق های نقاشانهٔ رئالیستیک روبرو هستیم، اما علی رغم مهارتِ بلا انکارِ او به ( ترکیب بندی- رنگ- فرم و ساختار نقاشی)، نباید گمان ببریم که " زیبایی" تنها در "سطح" بوده که صورت گرفته و اتفاقا، به واسطه ی همین جلوه های بصری است که روایت ها، در تعاملی "سازشکا"ر میان " فرم" و " معنا" بیان می شود. بی توجهی به شیوه های آغراق آمیز ِ بابِ روزو ِ پرخاش جویانه ی مرسوم، بی ادائی وبی اطوارگری، انتخاب سوژه ها با مشخصهٔ " ابهام و رازوارگی، تظاهر نکردن به " وانمودگیِ جنسی، پوشاندن بخش هایی از بدن به قصدِ مبهم بودن هویتی،نشان دادن ملالِ زندگی با طیف های خاکستری ، یا بر عکس شور و نشاط با طیف های رنگی، نشان دادنِ تمایلاتِ ارگانیک با بیرون زدنِ نمادها از بدن،نشان دادن بی هویتیِ سوژه با انعکاس تصویر او از پشت در آینه،روایتِ شعور مندیِ " زن" با ایستادن او بر فراز کتاب ها( نماد رویا - آموزه )، ثبت ِ خلوت زن با سیگار و روزنامه ،جملگی و هر کدام پرده هایی از نمایشگاهِ (من آنجا بودم) هستند. :واما حرف آخر زینب موحد" سیری رو به جلو- متحول شونده و پوست انداز و دگردیسانه دارد و گمان میکنم هر بار و خصوصا در این بُرش خاص از دوره ی کاری خود به " زبان شخصی" اش نزدیک و نزدیک تر می شود ....اما ترس از آن دارم نکند کنش "محافظه کارانه" اش در نمودِ زیباییِ بصری و تعهدِ بلا انکارش به میثاق های نقاشانه،جهانِ آفرینندگی اش را به قید و بند بکشد . کسی چه می داند....شاید که روزی این " مرز های زیباشناسانه" را در هم در نَوَردَد و از جهانِ شسته رفته اش به فضا هایی دور تر از دسترس برسد ....شاید هم نه! چرا که تنها اوست که تعیین کننده راه آینده است. کسی چه می داند؟